حوض آرزوهایم

ساخت وبلاگ

 

چقدرروزها می دوند عقب دخترک گل فروش

زمان راسرایستادن نیست

زمین می رقصد دورآدم های محکوم به نابودی

یخ میزند چکاوک دردستان سرد دخترک

پسرکی میان چشمان مه الود مادری گم می شود

زنجیرهای رهایی سفت تر می شوند

 وجنگ باریدن می گیرد

نگاه ملتهب مادران می رقصد

و دستان اهرمن خسته از ارامش

 و پیرهن کودکی ..

جامانده ازتاریخ خواستن ها

سوختند تمام بادبادکهای خرمشهری ام..

سوختند شعله های سرخ عملیات

انفجارخون وجنگ تن به تن

پدر غسل شهادت کرده بود

میچرخید ومیچرخاند

چرخ وفلک عمر پریشانی ام را

وآسمان وسعت دستان یک پدراست

تمام زنانگیم راجمع می کنم

پشت بغضی که دامنگیر است

وحسرت نداشتن های یک حباب و

یک ماهی

وتمام شده

حوض آرزوهایم درمشتی ازکاغذهای مچاله ی خط خطی

وقطارعمرسوت کشان می تازد

واهرمن همچنان می تازد

واسب عمرمی تازد

میدود دنبال نخ های سوخته بادبادکهای رها شده درباد

پسرکی باچشمان مضطرب...

گاهی خودت رابه اسمان بسپار

به نگاه باران

شنیدن بوق قطار تازه شروع دنیای جدیدی است به روایت جنت

وتمام میشود روزی

بازیهای جنگ

و عقابهایی در پرواز

وتمام نمی شوند بازیهای آدمها درکشاکش زورق ها..

وتمام نمی شود..

 

 

چای داغ...
ما را در سایت چای داغ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : homidi97 بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 18 دی 1397 ساعت: 21:10